امام باقر علیه السلام چشمه زلال معرفت و علم
چشمه جاری شکافنده علمها در بیابان خشکیده دانش جوشیدن گرفت و جان جویندگان علم و معرفت را از زلال پر برکت خود سیراب ساخت. شیعه نشان افتخار دیگری بر گردن آویخت و بر این پیشوای معصوم خود بالید. ای افتخار شیعه که در ضیافت خانه حوزه ها و دانشگاه ها سفره پر نعمت دانش تو گسترده است، میلاد مسعودت را گرامی می داریم.
اسم مبارک آن بزرگوار محمد، و لقب مشهور او باقر است که حضرت رسولاکرم صلی الله علیه و آله آن حضرت را طی روایاتی به این لقب ملقب فرمود. کنیه مشهور آن حضرت، ابی جعفر و عمر مبارک ایشان مثل عمر پدر بزرگوار و جد بزرگوارشان حسین علیه السلام پنجاه و هفت سال بود. در اول رجب المرجب سال پنجاه و هفت ه. ق. متولد شد و در سال 114 از هجرت به دست ابراهیم بن ولید و به دستور هشام بن عبدالملک مسموم و شهید گردید. سه ساله بود که حماسه کربلا واقع شد و آن بزرگوار کربلا را مشاهده فرمود. بعد از حماسه کربلا سی و چهار سال با پدر بزرگوار خود، زندگی پر تلاطمی را پشت سر نهاد. مدت امامت آن حضرت تقریباً نوزده سال بود.
امام باقر دو امتیاز در میان ائمه علیهم السلام دارد. اول جد پدری ایشان امام حسین علیه السلام و جد مادری آن حضرت امام حسن علیه السلام است . از این جهت در حق ایشان گفته شده: «علوی من علویین و فاطمی من فاطمیین و هاشمی من هاشمیین.» از نظر نسبت امتیاز فوق العاده ای را دارا است. خصوصاً این که مادر ایشان فاطمه دختر امام حسن علیه السلام زنی بسیار عالمه و مقدسه بود. از امام صادق نقل شده که فرمود: «جدّه ام صدیقه ای بود که در میان اولاد امام حسن، مثلش دیده نشده است.» و نیز خرق عادتی از ایشان نقل میکند و میفرماید: «مادرم پای دیواری نشسته بود که دیوار فرو ریخت. مادرم گفت: ساقط نشو به حق مصطفی که خداوند اذن نداده است که ساقط شوی. دیوار باقی ماند تا جدّه ام از پای آن گذشت.
امتیاز دیگر آن که وی پایه گذار انقلاب فرهنگی شیعه محسوب میشود. گرچه انتشار معارف شیعه به دست امام صادق علیه السلام صورت گرفت ولی به دست امام باقر پایه گذاری شد.
شمهاى از اخلاق، صفات و کرامات امام پنجم:
پیشگویی امام
- از ابوبصیر آمده است که مىگوید: در مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله خدمت امام باقر علیه السلام نشسته بودیم و هنوز زمان چندانى از رحلت على بن حسین علیه السلام نگذاشته بود. ناگهان منصور با داود بن على وارد شدند. (این قضیه پیش از رسیدن سلطنت به بنى العباس بود)، فقط داود بن على نزد امام باقر علیه السلام آمد و نشست. امام علیه السلام فرمود: چه باعث شد که منصور دوانیقى نزد ما نیامد؟ داود گفت: او یک نوع بد خلقى دارد، امام باقر علیه السلام فرمود: طولى نخواهد کشید که زمام امر این مردم را به دست خواهد گرفت و همه مردم را تحت فرمان خود در مىآورد و شرق و غرب عالم را مالک مىشود و عمرى طولانى خواهد کرد تا آن قدر گنجینههاى ثروت را جمع آورى کند که هیچ کس پیش از او نکرده باشد. پس داود برخاست و رفت و جریان را به اطلاع دوانیقى رساند. او خدمت امام علیه السلام آمد و گفت: تنها عظمت شما مانع نشستن من در خدمت شما شد، حال بفرمایید آنچه داود خبر داد چگونه است؟ فرمود: وقوع آن حتمى است .
عرض کرد: آیا پیش از آن که شما به قدرت برسید، ما مىرسیم؟ فرمود: آرى. عرض کرد: کسى از اولاد من هم بعد از من به قدرت مىرسد؟ فرمود: آرى . عرض کرد: آیا مدت حکومت بنى امیه بیشتر است یا مدت حکومت ما؟ فرمود: مدت حکومت شما بیشتر است و کودکان شما به حکومت مىرسند و همچون گوى با آن بازى مىکنند، این عهد و پیمانى است از پدرم به من . وقتى که منصور دوانیقى به سلطنت رسید از گفته هاى امام باقر علیه السلام تعجب کرد.
وارث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
- از ابوبصیر نقل شده که مىگوید: روزى به امام باقر علیه السلام عرض کردم: شما وارثان رسول خدایید؟ فرمود: آرى.
عرض کردم: رسول خدا صلی الله علیه و آله وارث تمام انبیا بود؟ فرمود: آرى او تمام علوم انبیا را به ارث برده بود.
گفتم: شما تمام علوم رسول خدا صلى الله علیه و آله را به ارث برده اید؟ فرمود: آرى . عرض کردم: شما مى توانید مردگان را زنده کنید و کور مادرزاد و پیس را بهبود بخشید و مردم را از آنچه مىخورند و در خانه هایشان اندوخته مىکنند، خبر دهید؟ فرمود: آرى به اذن خدا.
سپس فرمود: ابوبصیر جلوتر بیا! نزدیک آن حضرت رفتم دستش را به صورت من کشید. دریافتم که کوه و دشت و آسمان و زمین را مىبینم . دوباره دست به صورتم کشید، به حال اول برگشتم، چیزى را نمىدیدم . ابوبصیر مىگوید: امام باقر علیه السلام به من فرمود: اگر مایلى همچنان بینا بمانى مىتوانى و حسابت با خداست و اگر هم دوست دارى چنان که بودى نابینا باشى، پاداشت بهشت است. عرض کردم: همچنان نابینا مىمانم زیرا بهشت را بیشتر دوست مىدارم .بصیرت امام
- از جابر آمده است که مىگوید: حدود پنجاه نفر خدمت امام باقر علیه السلام بودیم. ناگاه مردى به نام کثیر النواء، که فردی قمار باز بود، وارد شد. سلام داد و نشست، سپس گفت: مغیرة بن عمران در شهر ما یعنى کوفه معتقد است که همراه شما فرشته اى است که کافر را از مومن و شیعیان شما را از دشمنانتان براى شما جدا مىسازد و معرفى مىکند. امام علیه السلام فرمود: شغل تو چیست؟ عرض کرد: خرید و فروش گندم. فرمود: دروغ گفتى، عرض کرد: گاهى جو نیز خرید و فروش مىکنم. فرمود: چنان نیست که تو مىگویى، بلکه تو هسته خرما خرید و فروش مى کنى.
عرض کرد: چه کسى به شما خبر داده ؟ فرمود: همان فرشته الهى که شیعیان ما را از دشمنانمان جدا مىکند و به ما مى شناساند و تو نخواهى مُرد مگر آن که پریشان عقل شوى، جابر مىگوید: وقتى که به کوفه برگشتیم جمعى به جستجوى آن مرد رفتیم و از افراد بسیارى سراغ او را گرفتیم؛ ما را به پیرزنى راهنمایى کردند و به او گفت: سه روز پیش در حالى که پریشان عقل شده بود، از دنیا رفت.